جواب معرکه
همیشه عاشق این بودم که توی یک روز بارانی به دریا برم
آخه میگن فضاش دلنشین تره یه روزی با خانواده به شمال رفتیم اون روز توی شما هوا بارانی بود و خیلی هم سرد بود به دریا رفتم
روی شِن ها توی ساحل دراز کشیده بودم دیدم از اون دور صدای خرچ خرچ میاد نگاه به اطراف خودم که کردم دیدم یه خرچنگ ناز و قرمز هست نزدیک اش شدم میخواستم بگیرمش که دست هاش و باز و بسته کرد نزاشت
پیش خودم فکر کردم که ای کاش میشد برم توی دریا شنا کنم صدفی توی کیف ام یادگاری گزاشتم و
وقتی که دیدم کسی نیست پیشم کاپشن ام رو درآوردم و به دریا هجوم آوردم
زیبایی بی کرانه دریا و امواج اش و ساحل اش برام خیلی جالب و شگفت انگیز بود
آنقدر توی آب بودم و حواسم به آب بازی بود وقتی که پشت ام رو نگاه کردم دیدم خیلی از ساحل دور شدم ترسیدم و حول کردم
نگاهی به دریا کردم دیدم یه موج خیلی بزرگی داره به سمت ام میاد
و هوا هم تیک و تاکی داشت بارون میومد
همین کاری که کردم جیغ کشیدم و در خواست کمک خواستم
یه دفعه موج به سمت ام اومد و من به زیر دریا رفتم
چشمام بسته شد!
سرم گیج رفت!:(
کل زندگی ام جلوی چشمام اومد و رد شد...........♡
چشمام رو که باز کردم دیدم توی اتاقی هستم
از اتاق اومدم بیرون دیدم توی کشتی ام و پسری آوازه خوان داره کشتی رو راه میندازه
اومدپیشم احوالم رو پرسید چیزی نمیتونستم جواب بدم چونکه هنوز ترس موج دریا تو وجودم بود
بهم گفت نگران نباش خانواده ات منتظر ات هستن الان میریم به ساحل
وقتی که به ساحل رسیدیم به پیش خانواده ام رفتم
کیف ام رو پسر اومد بهم داد وقتی که صدف رو از کیف ام در آوردم دیدم روی آن نوشته بود
دریا بی کرانه هست مواظب باش تا آخرش نری چون ممکنه قرغ بشی ❤🧡💛💚💙💜♡♡:)
امیدوارم خوشتون بیاد عزیزم
موفق باشی